سخنان حکیمانه
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز…
و دویدن که آموختی، پرواز را …
راه رفتن بیاموز، زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشود و سرزمینهایی که
میپیمایی بر مساحت تو اضافه میکند…
دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر …
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه
فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی…
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادهـا از رفتن بـه مـن چیزی نگفتنـد، زیـرا آنقـدر در حرکت بودنـد کـه رفتـن را نمیشناختند.
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند.
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را میشناخت…
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را میفهمید…
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار میدانست…
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت…
وقتی در دریای زندگی سفر میکنی .. از طوفانها و امواج نترس بگذار تا از تو بگذرند ..
همیشه به خاطر داشته باش .. دریای آرام ناخدای با تجربه و ماهر نمیسازد
جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو میشوند وآرزوها به اهداف بدل میگردند…
جایی که در آن هر غیر ممکنی، ممکن می شود. تنها اگر به هدفهایمان ایمان داشته باشیم…
«عرفان نظرآهاری»